ترک می خو رد
ارتفاع شیشه ای
از گمان بین ما
من٬ شکسته می شوم
در غبار روزنه ای محو،
حس خفگی
در حباب ها
فکر من نه!
جرم هوا بود
در انهدامی آشکار
در حنجره ی باد
آنجا که دم هایم
حبس شدند
در فریاد نفس ها
تا وجود در هم شکسته ی من
پشت این ارتفاع خاک شود.
« نسرین موحدیان »
« مجمومه شعر عابران سنگدل »
سلام دستت بی بلا زیبا بود
لذت بردم جهت ارتباط بیشتر شما را به لینکهایم افزودم
سلام.به زیبایی ات زیاد فکر کردم وبه اندیشه ات.که در تار و پود جهان جاریست.بانو خوب مینویسی.هرگز عاشق بودن و دوست داشتن را فراموش مکن.من شما را به پیوندهایم پیوند زدم.
سلام و درود
آفرین شعر را با صدای خودت شنیده بودم و موقع خوانش صدای شما در گوشم پیچید.
ممنون شعر زیبایی بود
موفق باشید
"" آنقدر فالت طعمی از بخشش ندارد
حافظ هم از دست من آسایش ندارد "" !!
سلام دوست آسمانی / به روزم با یه شعر عاشقانه و ...
منتظر حضورتون هستم . یاحق"
سلام
ازخودت می دوی فرار کنی
از خودت تا همیشه سیر شده
توی چشمان عاشقت انگار
دختری تا ابد اسیر شده
به روزم و منتظر حضور سبز و قلم نقدتان[گل]
سلام
شما را به خوانش شعری جدید دعوت میکنم
زیبا مینویسی. تبریک میگم
وقت کردی به من هم سری بزن.
موفق باشی.