خانه در سکوت و سرما
نان٬ بابا
مشق شب است و درد فردا
این مشق ها که نان نمی دهند
وقتی دست مادر
خالی تر از هر حساب و ...
باد٬ باران
در تکالیف امشب
با چکمه های شکاف زده
وصله ی جورابهای گل آلوده
پای فردا را فشرده
افسوس که پاک نمی کند!
دستان بی حلقه ی مادر
دوده ای
که خانه را آلوده
از لای انگشتان بابا.
« نسرین موحدیان »
« مجمومه شعر عابران سنگدل »
سلام
نوشتههای خوبی دارید
موفق باشید
خیلی ممنون
دید شما عالی ست
بخواب ای کودک بابا
که بابا می رود فردا
بخواب عمرم که شیطان عاقبت خندید
صدای خنده اش درکلبه ام پیچید
درخت زندگی لرزید
جوانه های سبزش بر زمین بارید
بخواب عمرم، بخواب عمرم
که دیگر کلبه ات سرد است
شریک بازیَت درد است
سلام
خوندم و خوندم و خوندم و لذت بردم چیزی نمیتونم بگم که شعرت قابل حس کردنه , و گرم و دلنشین
سلام
من هم با جناب همایون موافقم، اومدم یه سر کوچولو بزنم و ...گیر کردم تو این توفان سکوت...
ilav